پلاك هاي بي نشان
اي طلوع عشق در امواج خاك
ساحل خورشيد چشمانت كجاست
روح تو مي تابد از معراج خاك
بغض دريا ذوق توفانت كجاست 
آمدم برخيز دستم را بگير
ورنه من اين راه را گم مي كنم
اي تو را دريا و توفان در ضمير
گر نتابي ماه را گم مي كنم
مي گذشت از روي سنگر عطرخيز
بوي صبح ياس هاي كهكشان ب
از مي تابد ز عمق خاكريز
يك چفيه , يك پلاك بي نشان
در تفحص از حريم آفتاب
خاك ها را مي زند يك سو دلم
مي شود پيدا نسيم سبزآب
مثل دريا مي شود از او دلم
خفته اما روي گلفرش سحر
در كنارش كوله باري از اميد
بار ديگر مي گشايد بال و پر
مي رود تا كهكشانها اين شهيد
زخم عاشورا نمايان بر تنش
مي وزد از پيكرش بوي حسين
نقش بود اين جمله بر پيراهنش
عشق يعني , « زائر كوي حسين »
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم شهریور ۱۳۸۴ ساعت 20:39 توسط احمد مظفري
|